جسارت میخواهد...نزدیک شدن به افکار دختری که روزهامردانه با زندگی

 

 

 

می جنگد اما...شب ها از هق هق دخترانه بالشش خیس است...

چهار شنبه 29 آذر 1391 13:4 |- zahra -|

 

دلـــــــم تــــــنــــــگ شـــــــــده

برای عکس هایی که پاره کردم و سوزانـدمشان...
 
برای دفتر خاطراتم که مدتهاست دیگر چیزی در آن نمی نویسم...
 
حـتـی برای آدمهای حسودی که دورو برم می چرخیدند و خـیـلـی
 
دیـــرشناختمشان...!
 
برای بـی خـیـالــی و آرامشی که مدتهاست که دیگر ندارمش...
 
خنده هایی که دارم فراموششان می کنم...
 
و برای خودم که حالا دیگـر خیلی عوض شده ام!

 

جمعه 10 آذر 1391 1:23 |- zahra -|

 

بهای سنگینی دادم تا فهمیدم کسی را که قصد ماندن ندارد باید رها کرد...
جمعه 10 آذر 1391 1:20 |- zahra -|

 سیاه پوشیده بود،به جنگل آمد...استوار و تنومند بودم...من را انتخاب کرد...دستی به تنه ام

کشید...تبرش را در آورد...زد و زد..محکم ومحکم تر...به خود میبالیدم،دیگر نمیخواستم درخت

باشم،آینده ی خوبی در انتظارم بود.سوزش تبرهایش بیشتر می شد که ناگهان چشمش به درخت

دیگری افتاد،او تنومندتر بود،مرا رها کرد با زخمهایم،اورا برد...ومن که دیگر نه درخت بودم نه

تخته سیاه مدرسه ای، نه عصای پیرمردی...خشک شدم...

 
بازی با احساسات مثل داستان تبر ودرخت میمونه
 
ای تبر به دست!تا مطمئن نشدی تبر نزن
 
ای انسان!تا مطمئن نشدی احساس نریز!
 
زخمی میشود...در آرزوی تخته سیاه شدن خشک میشود...
 

 

جمعه 10 آذر 1391 1:12 |- zahra -|

 

ما نسل بوسه های خیابانی هستیم...
 
نسل خوابیدن با اس ام اس...
 
نسل دردودل با غریبه های مجازی...
 
نسل جمله های کوروش بزرگ و دکترشریعتی...
 
نسل کادوهای یواشکی...
 
نسل ترس از رقص نورماشین پلیس...
 
نسل سوخته،نسل من،نسل تو!
 
یادمان باشدهنگامی که دوباره به جهنم رفتیم ...
 
بین عذاب هایمان مدام بگوییم...:
 
یادش بخیر دنیای ما هم همینطور بود مثل جهنم...
پنج شنبه 9 آذر 1391 12:16 |- zahra -|

  

جدیدا با دیوار حرف میزنم،میدونی؟؟... 

 

 

آخه از شخصیتش خوشم اومده...

 

 

یه جورایی محکمه...ثابته...آرومه...

جمعه 3 آذر 1391 1:20 |- zahra -|

 

از سرم که بیفتی،دست وپای غرورت خواهد شکست...
 
آن روز درد شکستن را خواهی فهمید...
 
روزی که از چشمت افتادم را به یاد آر...
 
 
 
جمعه 3 آذر 1391 1:14 |- zahra -|

m l

چهار شنبه 1 آذر 1391 1:59 |- zahra -|

ϰ-†нêmê§